نگاه به روزمره، از پنجره ای که "شاید" تا به امروز رو به ما بسته بوده است

حذف پزشکی

همونطور که توی پست های قبلی گفته بودم، میخوام اینجا براتون داستان حذف پزشکیمو تعریف کنم. داستان از اونجایی شروع شد که دو ترم پیش من توی 3 روز باید ده واحد رو امتحان میدادم، به این ترتیب که روز اول 5 تا، استراحت، بعد دوباره 5 تا. از اونجایی که بتن 2 دهن اینجاب رو مزین فرموده بودن، نرسیدم برای زبان تخ آماده بشم و چون باید بعد امتحانش ارائه مطلب هم میدادم که آماده نبود، تصمیم به حذف پزشکی این درس گرفتم. خب، تا اینجاش کاملا مثل همه پیش رفت تا حدود 3 ماه بعد. کلاسا شروع شده بود و زمان تحویل مدارک حذف پزشکی. سر کلاس پی استادمون اعتقاد داشت باید کلاس با یه حدیث شروع بشه، منم که هفته قبل داوطلب خوندن حدیث شده بودم، این حدیثو از امام علی انتخاب کردم، چون اگه پست های منو خونده باشین میدونین که یکی از دغدغه هام دروغه:

(علامة) اَلایمانُ أَن تُؤثِرَ الصِّدقَ حَیثُ یَضُرُّکَ عَلَى الکَذِبِ حَیثُ یَنفَعُکَ؛

(نشانه) ایمان، این است که راستگویى را هر چند به زیان تو باشد بر دروغگویى، گرچه به سود تو باشد، ترجیح دهى.

(نهج البلاغه، حکمت 458)

بعد از خوندن حدیث یه توضیح هم دادم که چیزی که بین دانشجو ها خیلی مرسومه اینه که به جای هم حاضری بزنن و اسم تو لیست بنویسن و از این دست کارا. گفتم که این از اون بدبختی های سطح بالاست، چون بدون اینکه برای تو نفعی داشته باشه داری برای منفعت یکی دیگه دورغ میگی و خودتو بعدا به دردسر میندازی. بعد کلاس دیگه تیکه ها و اینا شروع شد، خداروشکر من در زمینه ناراحت شدن یه کم کم استعدادم!! :) . هنوزم بعد گذشت تقریبا یکسال دارن بهم تیکه اش رو میندازن! بعدش رفتم پیش یکی از بچه ها که آدرس دکتری که پول میگرفت و گواهی صادر میکرد(بی انصاف 18 تومان میگرفت!) رو گرفتم که برم گواهی رو بگیرم که یکی از بچه ها گفت چون منم حذف پزشکی کردم یه گواهی مهر خورده بدون متن دارم برات میارم. منم خوشحال که 18 تومان رو زنده کردم. عصری که بهش پیامک دادم که ببینه میشه گواهی رو اوکی کرد یا نه، به شوخی گفت که تو که حدیث اینجوری میخونی که حتی اگه ضرر داشت براتون دروغ نگید، چرا داری اینکارو میکنی. منم اون موقع این دلیل رو آووردم که من در کل مریض بودم و با این شگرد، گواهی‌ای که میگیرم دروغ نیست. واقعا مشکل معده دارم و طبق نتایج اندوسکوپی که هفته بعد از پایان امتحان ها دادم در آستانه زخم معده! میباشم (توی عکس های ردیف اول التهابات قرمز رنگ معلومه!)

توجه! ممکنه عکس زیر حالتون رو بهم بزنه، ولی اگر دوست دارین داخل معده رو ببینین اینجوریه! توجه!

گذشت.یکی دیگه از بچه ها هم با کلی خوشحالی اومد گفت که 2 روزه دارم فک میکنم که یه ایراد ازت به خاطر حدیثی که خوندی بگیرم که خداروشکر پیدا کردم و همین داستان حذف پزشکیته. من در اون لحظه مونده بودم بخندم که به این رفتار جالب یا ناراحت شم از این خصلت ناپسند که اولیش اتفاق افتاد. به اینم همین جواب آندوسکوپی رو گفتم، ولی خب قانع نشد چون کمر بسته بود دهن منو صاف کنه :))

اندوسکوپی

ولی میشه اینو ربط داد به امتحان ندادن من؟ بعد از جلسه اخلاق هفتگیمون، از چند تا  از بچه ها پرسیدم که آقا داستان حذف پزشکی از نظر دینی چجوره. چند نفری گفتن نمیدونیم و اینکه یه مقداری مشکوکه. رفتم پیش استادم (روحی فداه)، گفت چون دانشگاه دولتی بودجه اش از بیت المال هست باید بری بپرسی، من نمیدونم ولی دانشگاه آزاد که خودت پولشو میدی فکر نکنم ایرادی داشته باشه.

دو سه روز جز به این نمیتونستم فکر کنم، داشتم دیوانه میشدم... از یه طرف ترمی بود که معدلم تاثیر داشت توی رفتنم به ارشد بدون کنکور و یه صفر همه چی رو به فنا میداد، از طرف دیگه فکر به اینکه ممکنه با این حذف معدلم بره بالا و ناحق جای یکی دیگه مستقیم برم ارشد و یا اینکه بعدا توی کار به خاطر معدل ممکنه منو توی اولویت قرار بدن و حق یکی از بین بره داشت خفم میکرد...چون همه پولی که در میاوردی در آینده حرام بود تلفن رو برداشتم زنگ زدم دفتر مرجع ام. یه آقایی گوشی رو برداشت و من بهش گفتم داستان رو. کلا نمیدونست حذف پزشکی چیه و من چی میگم، ولی هی میگفت دروغ نباید بگی و حرام هستش. قطع کردم. موندم چیکار کنم، به ذهنم رسید زنگ بزنم نهاد رهبری دانشگاه، چون هم قاعدتا به احکام آشنا هستن و هم میفهمن حذف پزشکی چیه. بعد از وصل کردن به رییس نهاد و مطرح کردن مشکل، ایشون چیز به درد بخوری به من نگفت و پیجوند قضیه رو و گفت باگ آموزشی هست. و واقعا هم بود. چون اگر کسی اون روز پدرش فوت کنه و نتونه بیاد و یا مثل یکی از دوستام روز امتحان به خاطر گودبرداری همسایه خونشون بریزه هیچ راهی جز حذف پزشکی نداره، در حالی که مشکل پزشکی نبوده. از یکی شنیدم که خودشون هم دارن اسمشو به حذف موجه تغییر میدن. مشکل اساسی دیگه این بود که معاون آموزشی دانشکده که از قضا همین استاد پی مذکور بود. آدم گیری که  نمیشد باهاش قضیه رو درمیون گذاشت، چون ممکن بود اگر نظرم عوض شه و بخوام گواهی ببرم قبول نکنه. خیلی مردد بودم... بهش بگم، نگم، چیکار کنم. خلاصه بعد مشورت با چند نفر آخر دل رو زدم به دریا و گفتم راستشو میگم. براش تعریف کردم. بهم گفت ما میدونیم که تقریبا همه اینا تقلبی هست و کسی مریض نبوده ولی چیزی نمیگیم و قبول میکنیم، تو هم بیار قبوله. خیلی حس خوبی داشن که راستشو گفتم و مشکلی پیش نیومد.موضوع رو به مامانم گفتم. میخاست رسما بزنه منو که همه این کارو میکنن، با آیندت بازی نکن و از این حرفا. قهر بود باهام دو روز! خلاصه کلـــــی فکر... کلـــــــی فکر... بالا پایین و... حاضر شده بودم صفر رو قبول کنم!

چند روز بعدش زودتر رفتم دانشگاه تا کامل قضیه رو برای رییس نهاد تعریف کنم. گفتم تلاش آخرو بکنیم قبل پذیرش صفر. برخلاف پشت تلفن خیلی بد برخورد میکرد که دنبالش نباش و برو حذفش کن. منم به تمام دلایل بالا و اینکه خیلی رو دروغ حساس بودم ول کن نبودم. بهش موضوعی رو که استاد اخلاقم مطرح کرد رو گفتم. گفتم اگر پول این دو واحد رو بدم، انگار که من کلا این واحد رو برنداشتم دیگه. اگرم کسی میگفت که تو جای یکی دیگه رو گرفتی و نذاشتی درس رو برداره، بهش میگفتم که حذف اضطراری هم دقیقا همین شرایط برش حاکم هست، تو جای یکی اومدی و نذاشتی کس دیگه بیاد و خرجم گذاشتی رو گردن دولت ولی کسی کاریت نداره. اونجا بود که رییس نهاد زنگ زد معاون آموزشی دانشگاه و موضوع رو گفت. اونم تو فاز نبود و گفت این کارارو نمیخاد ولی من اصرار کردم که بیشتر براش توضیح بده. خلاصه بعد صحبتشون گفت که پولشو بده دانشگاه. خیالم راحت شد. مسئول اصلی کار قبول کرده بود و منم راستشو گفته بودم. همه چی ردیف شد. سبک شدم، در حدی که میتونستم بچسبم به ابرها... رفتم پول دو واحد رو پرداخت کردم و تمام.

توصیه ها:

  1. شبیه این مطلب، نوشته قشنگ آقای محمدرضا شعبانعلی رو بخونین.
  2. دفتر مراجع باید یه مقدار تخصصی تر باشه، مثلا دفتری مخصوص به دانشجو ها، کارگر ها، کارمند ها که دقیقا مشکلات قانونی و کمبود ها رو بدونه نه مثل این بنده خدا اوت باشه
  3. حداقلش اینه که اگر هر مرجعی نمیکنه این کارو نهاد های موجود بکنن. مثلا نهاد رهبری به جای شر و ور گفتن های عجیب غریب بین دو نماز و کارای مزخرف، بشینه مشکلات اینجوری رو دربیاره حل کنه، چون یه نهاد مذهبی- سیاسی هست که اولیش نیست! به رییس نهاد گفتم که ایشالله اینو که فهمیدین سعی میکنین برطرفش کنید دیگه، گفت نچ، کارای مهم تر داریم... واقعا گفت!

بروزرسانی: به پیشنهاد محمد قسمت آخر که توضیح واضحات بود رو حذف کردم و دیدم چقدر هم بهتر شد! ممنونم محمد :)

۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۳:۴۱ ۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss

وقتی عشق به ریاضیات فوران میکند!

 کتاب خدمتکار و پروفسور

پارسال که وبلاگ عالی یک پزشک، کتاب خدمتکار و پروفسور را معرفی کرد، توی اولین مراجعه ام به شهر کتاب خریدمش. داستان راجع به یه پروفسور ریاضی هست که حافظه اش بر اثر تصادف دچار اختلال شده و فقط یک روز دوام میاره و هر روز صبح همه چی یادش میره. روایت داستان از زبان یه زن خدمتکار هست که شوهرش مرده(فکر کنم، اینجاهاشو پارسال خوندم یادم نیست!) و با پسر حدودا دبستانیش زندگی میکنه. چون نگهداری از پروفسور سخت بوده، چند وقت یه بار خدمتکارا عوض میشن تا نوبت به این خانم میرسه و ماجراهای دیگه...

امروز بعد حدودا یکسال کتاب رو تو قفسه دیدم و گفتم بشینم بقیه اش رو بخونم. نثر کتاب جوری هست که آدمو با ریاضی دوست میکنه، از من که ریاضی خیلی دوس دارم بگیر تا همین خانم خدمتکار که اصلا تو فاز ریاضی نبوده و از یه جایی به بعد همه ذهنش میشه ریاضی و اعداد.

در روند داستان یه سری اتفاقا میوفته و زن برادر این پروفسور که مسئول نگهداری پروفسور هست، این خانم رو اخراج میکنه. پسر خدمتکار که پروفسور به خاطر شکل کله‌اش جذر صداش میکنه و خیلی تو مدتی که مادرش اونجا کار میکرده باهاش مانوس بوده، یه روز بدون اطلاع مادرش یه کتاب از کتابخونه میگیره و میره که با پروفسور بخونه. زن برادر پروفسور خیلی از این داستان عصبانی میشه و زنگ میزنه با مادره که بیا تکلیف مون رو روشن کنیم. این قسمت از کتاب رو بخونید: (کلی تلاش کردم که بچرخونمش نشد، کلی!شرمنده..)

قسمتی از متن کتاب

فرموله که نوشت خیلی ذهنم رو مشغول کرد. تو نگاه اول هر چی نگاهش کردم گفتم که قاعدتا باید این مثبت باشه، مگر اینکه اون i شیطونی کنه و منفیش کنه. یه پاراگراف خوندم دلم طاقت نیاورد. رفتم کاغذ برداشتم بشینم باهاش ور برم ببینم چجوریه. که نتیجه اش در سمت چپ تصویر دیده میشه، رسیدم به همون فرمول اصلی!

تلاش بنده برای حل مساله!

یهو یادم افتاد که این عدد رو به توان برسونم که ضریب میشه برای توان، نه اینکه توان بشه برای خود توان! هر چی فکر کردم چیکار کنم چیزی به ذهنم نرسید... رفتم سر بقیه داستان. این خانمه هم مثل من شده بود... نمیتونست ذهنشو منحرف کنه از این فرمول. میره کتابخونه و بعد از کلی گشتن میرسه به اینجا:

قسمتی از متن کتاب

یافتم! فرمول اویلر... آیپد رو برداشتم و رفتم توی برنامه MathPad که برای نوشتن فرمول هاست. خواستم ازش خروجی LaTeX بگیرم که گفت باید پول بدی و اینا. توی توضیحش چشمم خورد به اسم WolframAlpha. خودش بود... چرا به ذهن خودم نرسید! رفتم توی سایتش و Euler equation رو سرچ کردم:فرمول اویلر

و تمام. با گذاشتن عدد پی جای x عبارت اول میشه 1- و جواب معادله صفر میشه( توی عکس محاسبات خودم نوشتمش!). جالبه کلی تا حالا با این فرمول کار کرده بودم، ولی اصلا یادش نیوفتادم.

و اما... این همه حرف زدم برای چی؟ معرفی کتاب؟ پز دادن اینکه گشتم جواب مساله رو پیدا کردم؟ نچ!

معادله رو ببینین: 0=1+1-. به نظر من پروفسور خیلی قشنگ به زبون ریاضی حرف خودشو زد، گفت که این چه بحث مزخرفی هست که دارید میکنید، کارتون خیلی بیهوده اس، دقیقا مثل جمع کردن این دو عدد مساوی مختلف العلامه که آخرش میشه صفر!

این برداشت خودم از این قضیه بود، شاید در ادامه کتاب هم اینو گفته باشه ولی هنوز نخوندم نمیدونم. هر چی میگذره به این قضیه که باید حرفها رو غیر مستقیم به افراد بفهمونی تا بره توی ناخودآگاهشون بیشتر ایمان میارم و تمام تلاشمم میکنم که منم اینجوری بشم ولی از بس حرف میزنم نمیشه! باید اول سعی کنم کمتر حرف بزنم و بیشتر عمل کنم.

/تمام./

۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss

از کنار مسائل کوچیک ساده نگذرید-2

امروز صبح کلی منتظر تاکسی شدم تا اینکه بالاخره یکی اومد، من چن بار گفتم مترو و راننده وایساد و من هم سوار شدم. تا نشستم اولین چیزی که نظرمو جلب کرد کلی عروسک با مزه و چن تا ماشین دکوری روی داشبورد بود و جالبتر از همه تابلو ناشنوا. تازه فهمیدم که راننده ناشنواست. یه جوون سی و چند ساله ی خوشرو. 500 متری که رفتیم من اومدم کرایه رو حساب کنم، 1200 تومان دادم که نرخش بود، طرف هی با اشاره یه چیز میگفت من نمیفهمیدم، بعد به قدر 500 تومان برداشت و بقیه شو داد. تازه اینجا جوفتlون فهمیدیم که مسیر این عزیز یه جا دیگه بوده و من اشتباه سوار شدم، برا همین یکم جلوتر پیاده شدم. موقع بیرون اومدن که خداحافظی کردیم حس کردم یه مقدار شرمنده شده بود و این موضوع اذیتم کرد، ولی هنوزم یه لبخند رو لبش بود. رفت و یه بوق هم زد برام ولی من انگار روحم جا مونده تو تاکسی، یه حس خیلی قشنگ و یه عالمه فکر تو ذهنم. به جای چارتار گوش دادن تصمیم گرفتم کتاب بخونم. کتاب پیله و پروانه که راجع به شخصیتی هست که فلج کامل شده و فقط پلک چشم چپش  تکون میخوره و با سیستم الفبایی خاصی که درست کرده یه کتاب به کمک ملاقات کننده هاش نوشته رو گرفتم دستم ولی تا برسم دانشگاه همه فکرم مشغول این ماجراها بود که ما واقعا چقدر بی توجهی به یه سری نعمت هایی که داریم، سلامتی، پدر و مادر، دوست خوب و... 
نیم ساعت از وقت کلاس گذشته بود. به چراغ قرمز رسیدم وایسادم که چراغ عابر سبز بشه. داشتم به خودم می‌گفتم چرا نمیری؟ بعد گفتم 30 ثانیه بیشتر نیست و من روزانه چقدر وقت تلف میکنم و این سی ثانیه میخاد برای من چیکار کنه؟ من که سی دقیقه دیر کردم سی ثانبه هم روش. ارزش اینو نداره که با یه بی احتیاطی بیام هم خودمو به خطر و دردسر بندازم و هم راننده رو. 
یه سری مسایل کوچیک میتونه دید آدم رو به زندگی متحول کنه. از کنار چیزای کوچیک ساده رد نشید که چیزای کوچیک مثل چسب بین ابعاد دیگه شخصیت شماست. اگر چسبی نباشه یا خوب کارشو انجام نده اتصال بین ابعاد مختلف شخصیتی شما برقرار نمیشه و نتیجه این میشه که  نباید انتظار زیادی از خودتون داشته باشین. شخصیت مارو همین روزمره و چیزایی که اصلن به چشم نمیان میسازن... باور کنین!

۱۴ اسفند ۹۲ ، ۱۲:۱۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss

آرامش

یه لحظه ای رسیده که من میتونم موبایلمو خاموش کنم، اونم 4 ساعت. شاید خنده تون بگیره ولی شاید تا پریروز نمیتونستم..

این نقل قول رو چند روز پیش امیر بهم گفت به این مضمون:

مهم نیست گوشیم روشن باشه یا خاموش، اونا با من کار دارن نه من با اونا...

الان میفهمم معنیشو...

۰۵ دی ۹۲ ، ۲۳:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss

حرفای خودمو به خودم بزن...

داشتم فیلم the rite  رو میدیدم... یهو یاد یه موضوعی افتادم که جدیدا خیلی بهش نیاز دارم.. اینکه یکی بیاد هر چی رو که خودمم میدونم دوباره بهم بگه. خودم خیلی هاش تو ذهنمه ولی نمیتونم خودمو باهاشون قانع کنم.. نیاز به یه عامل بیرونی هست! لطفا تا دیر نشده بجنبین..

بهترین کتاب ها انهایی هستند که انچه را تو میدانی به تو بگویند- جورج اورول

شما جمله بالا رو بخونین دوست، آشنا، نا آشنا.. و مهمتر کسی که از تو بدش میاد، چون بیشتر تورو میشناسه!

پ.ن: توی هفته اخیر چند بار بحث کردم با یکی از بچه ها و یه نکته مهم رو بهم یادآوری کرد:

حرفتو بزن برو، اگر کسی به نظرش درست بیاد انجامش میده.

منم تصمیم گرفتم دیگه کمتر توضیح رو حرفم بدم، یعنی تا طرف نخواسته توضیح ندم. آدمای بزرگ رو ببینین، همه یه جمله میگن و میرن و اون آدما هستن که باید بفهمن. فقط فرق من با اون آدمای بزرگ اینه که هنوز بلد نیستم چه زمانی حرفمو بیان کنم که تاثیر اصلیشو بذاره...

۳۰ آذر ۹۲ ، ۱۴:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss
چهارشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۲۰ ب.ظ جناب ss
گاهی ننوشتن سخت تره...

گاهی ننوشتن سخت تره...

مشغول کنکور ارشد هستم و سرم قاعدتا شلوغه، ولی محرم از اون چیزایی هست که واقعا نمیشه ازش ننوشت. کل بهونه نوشتن این پست یه کلیپ صوتی بود که من خیلی دوستش دارم. موضوعش راجع به حضرت اباالفضله.. کلا ایشون برای من یه جور دیگه اس، اصلا اسمش که میاد توی حرفای معمولی هم دلم یه جوری میشه. نمیدونم چی شد که ایشون برای من اینجوری شد، چرا کس دیگه نشد، نمیدونم!

یه روضه معروفی هست میخونن که یکی میرسه خدمت حضرت حجت و آخر کار موقع خداحافظی میپرسه که شما رو دوباره کجا ببینم، حضرت میگن روز عرفه توی صحرای عرفات توی خیمه ای که روضه عموم عباس خونده میشه. من خودم یه برداشت از این موضوع دارم و کاری به درستی  و غلطی اش ندارم اونم اینه که حضرت داره اشاره میکنه که ببیند مردم! من یکی مثل عباس میخوام بین شما...

شاید یه دلیلی که من احساس نزدیکی میکنم با حضرت اباالفضل اینه که امام معصوم نیست و یه جورایی برای من قابل دسترس تر و اسوه تر هست. رفتار صحیح در مورد امام زمان خودش رو به بهترین شکل عرضه میکنه که شدیدا، شدیدا، شدیدا توی این زمینه من تو خودم احساس خلا و کمبود دارم. سیستم ادب و احترامی که به امام و اهل بیت و بقیه اهل کاروان میذاره خیلی برام جالبه.

مرسومه دهه اول محرم آدما با خودشون کلی قرار مدار میذارن که فلان کارو نکنم، فلان کارو بکنم و از اینجور حرفا. ولی به دلایل مختلف که یکی از مهمتریناش اینه که یهو میخوای کلی چیز رو عوض کنی و این نیازمند پروسه هست و زمانبر هستش کارت پیش نمیره و جز حسرت و اعصاب خوردی توی سال های بعد برات چیزی نداره. عهد کن این محرم صفر فقط یکی، فقط یکی از چیزایی که میخوای رو عملی کنی.. فرق محرم با بقیه ماه ها سیستم کاتالیزور بودنش هست، سریع بهت جواب میده ولی خب واکنش همواره به ماده اولیه نیاز داره و مشکل ما توی فراهم کردن ماده اولیه هست وگرنه کاتالیزور و انرژی اولیه موجوده...

شاه بیتی توی کلیپی که گفتم و براتون گذاشتم که دانلود کنین هست که دیوونه ام کرده:

مزارت عشق را بی تاب کرده... فلک را بنده سرداب کرده...

گواهی میدهد این قبر کوچک، که مردی را، که مردی را، که مردی را، خجالت آب کرده...

اولش قصد داشتم فقط یه ایمیل بزنم به بچه ها و این کلیپ رو با این عکس بفرستم براشون ولی گفتم که شاید اینجوری بهتر باشه. چند تا چیز خوب که خودم دوستشون دارم براتون لینک میذارم. دوست دارم شما هم اگه چیزی رو دوست داشتید لینکشو توی نظرات بذارید.

مجموعه روضه های سید محمد کوثری که مداح خمینی بوده، صداش بینهایت گرمه و دوست داشتنی.

بحر طویل حمیدرضا برقعی که میتونید کلیپ صوتی اش رو دانلود بکنید.

به امید این روز...

چیزی یادم بیاد براتون یا پست رو آپدیت میکنم یا توی کامنت ها لینک میدم. اگه یاد ما افتادین یه دعایی بکنین...یاعلی!

۱۵ آبان ۹۲ ، ۱۵:۲۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss
چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۵۵ ب.ظ جناب ss
از کنار مسائل کوچیک ساده نگذرید-1

از کنار مسائل کوچیک ساده نگذرید-1

استاد درس پی ما یه پروژه اختیاری برای ترجمه کتابی که داره ترجمه میکنه داده و در ازای ترجمه و تایپ و ایناش 1 نمره میده. ولی خب سر کلاس چند بار گفت هدف من این نیست که برین بدین یکی دیگه ترجمه و حتی تایپ بکنه، در واقع میخواد علاوه بر اینکه کار خودش راه بیوفته، یه مزیتی هم به بچه‌ها برسونه.

حالا اینا رو برای چی گفتم؟ دیشب یکی از بچه ها اس داد که توی سال پایینی و یا بالایی‌ها که کسی رو میشناسی که با قیمت منصفانه ترجمه منو اوکی کنه؟ منم بهش گفتم که میشناسم ولی استاد گفته که به "ترجمه تو" قرار نمره بده و نه به "ترجمه"و این کار درستی نیست. بعد اون پرسید که مگه اون میفهمه که من ترجمه کردم یا نه؟ من هم این دیالوگ بینظیر از جدایی نادر از سیمین رو براش فرستادم:

نادر: ایشون یه دلیل برای من بیاره چرا باید تو این موقعیت پا شیم بریم خارج؟

سیمین: تو یه دلیل بیار چرا باید بمونیم؟

نادر: من هزار تا دلیل برات میارم.

سیمین: یکی‌شو بگو.

نادر: یکی‌ش پدرم. من پدرمو نمی‌تونم ول کنم، بازم بگم!

سیمین: ولی زنتو می‌تونی ول کنی!

نادر: من کی تو رو ول کردم؟ تو منو کشوندی دادگاه، تو برای من دادخواست طلاق فرستادی.

سیمین: اون می‌فهمه که تو پسرشی؟

 نادر: من که می‌فهمم اون پدرمه!

از ویکی گفتاورد 

بعدش بهش گفتم: اینم مثل همونه، تو خودت که میفهمی اون به "ترجمه تو" نمره میده... خلاصه انگار طرف با حرف من قانع نشد و گفت حالا یکی با انصاف معرفی کن و هیچ بازخوردی به حرف من نداد. منم صریح بهش گفتم که بهت معرفی نمیکنمش.

امروز هم با امیر داشتم بحث میکردم سره این داستان. اون اعتقادش این بود که استاد میخواد کتابش ترجمه بشه و کاری نداره به این حرفا، ولی خب این حرفش قابل قبول نیست چون خودش چند بار تاکیدکرد که خودتون ترجمه و تایپ کنید. بعد گفت که اگه اینجوری هست که کپ زدن تمرین هم همینه، که خودت(من) هم کپ میزنی. من حرفش رو 100% قبول دارم. این کار اشتباهیه. یکی از دوستام هست که واقعا به دلیل اینکه کپ زدن مشکل داره همه تمریناشو حتی توی خستگی زیاد هم خودش حل میکنه. ولی بحث اینجاس که اون کار اشتباه، ولی آیا این اشتباهی که من کردم مجوز اشتباه بعدی رو به من میده یا نه؟ یا اینکه باید اونو درست کنم؟ همونطور که قبلا توی پست دروغ عادیه نه؟ گفته بودم نباید از جهل آدما برای منافع شخصی سوء استفاده کرد. واقعا همین یه جمله کلید همه مشکلات هست:

اون نمیفهمه ولی من که میفهمم!!

بعد گفت که ما که پیغمبر زاده نیستیم. مشکل اصلی من دقیقا همین جاست. چرا دیدگاه 0 و 1 حاکم شده بر جامعه ما(شاید جهانی باشه، ولی من فعلا از ایران خبر دارم)، یا باید خوب بود یا باید بد. واگر بدی کار خوب بتونه بکنه پسندیده نیست و اگر خوبی کار بدی بکنه دهنش رو صاف میکنیم. من مطمئنم نسبت به شناختی که از خودم دارم بده هستم و تعارفم با کسی ندارم. ولی نمیدونم چرا وقتی میخوام یه کار درست انجام بدم انقد در مقابلش موضع گرفته میشه! توی پست بعدی درباره حذف پزشکی  و داستان هایی که پیش اومد براتون میگم. اونجام دقیقا اینجوری شد. ببینید، من آدم اخلاق مداری نیستم، ولی دارم تلاش خودمو میکنم، تو هر ده تا شاید بتونم جلوی یکیشو بگیرم ولی خب جلوی یکیشو میگیرم. بابا کسی یه شبه به عرش نرسیده و پیغمبر زاده نشده،برای بالا رفتن از نردبون باید پا رو گذاشت رو پله اول. اصلا این مورد که گفتم بهانه ای بود که فقط بگم اشتباهای کوچیک برای ما عادی شده، یادمون رفته که اینا اشتباهه، چیزای کوچیکی هست که از کنارشون نباید ساده گذشت. نفس انسان ذاتا فراموش کاره و همه پیامبرا و امام ها هم که اومدن، قصدشون یادآوری فطرت ما بوده. لطفا به هم یادآوری کنید مسائل کوچیک رو، حتی اگر گوش نکرد... فقط یه مشکل اضافه برای کسی که این موضوع رو شنیده ایجاد میشه اونم اتمام حجت هست، یعنی اگر کسی چه این دنیا چه اون دنیا بهش گیر بده نمیتونه بگه نمیدونستم. 

دوباره میگم، هدفم از نوشتن پست همونطور که گفتم اینه، لطفا از کنار مسائل کوچیک ساده نگذرید...

۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۲:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss