از وقتی شروع کردم به مقوله فکر کردن درباره محیط اطرافم، یه مسئلهای که ذهنم رو خیلی مشغول کرده، داستان ستارههای تو آسمون هستن. بهش داری نگاه میکنی، مثله چی برق میزنه ولی نمیدونی زنده هستن یا مردن. عالیه این مفهوم! اصلا دیوونم کرده.
میرم جلو آیینه. به خودم نگاه میکنم. میگم این منم یا اثری از من؟ ستاره هستش یا نورش که داره به من میرسه؟ کاش میشد داد زد که: آهای ستاره! زندهای؟
یه مدتی خیلی درگیر این موضوع بودم. گشتم و از افراد مختلف پرسیدم که اصل من چیه؟ اگه بدونم اصلم چیه میفهمم هنوز زندم یا نه! رسیدم به سوال همیشگی خودم که هنوز جوابی براش ندارم. هدف آفرینش انسان چیه؟ نمیدونم تو نجوم چه جوری میفهمن این ستاره الان زنده اس یا مرده، ولی درونم بهم میگه که الان مُردی. چون از مرزهایی که برای خودت قائل بودی که نیوفتی توی دره تجاوز کردی و پرت شدی. ولی گاهی وقتها یه نفس مصنوعی (از عامل بیرونی) به زندگی امیدوارم میکنه و شاید خودش نجاتم داد...