روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد. او از پیدا کردن این پول آن هم بدون هیچ زحمتی خیلی ذوق زده شد. این تجربه باعث شدکه بقیه روزها هم با چشمهای بازسرش را به سمت پایین بگیرد. او در مدت زندگی اش 296 سکه 1 سنتی، 48 سکه 5 سنتی، 19 سکه 10 سنتی، 16 سکه 25 سنتی، 2 سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده 1 دلاری پیدا کرد. یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت. در برابر به دست آوردن این 13 دلارو 26 سنت، او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید، درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا درسرمی‌پاییز را از دست داد. او هیچ گاه حرکت ابر‌های سفید را بر فراز آسمان، در حالی که از شکلی به شکل دیگر در می‌آمدند، ندید. پرندگان در حال پرواز، درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزیی از خاطرات او نشد.

این داستان از کتاب "17 داستان کوتاه کوتاه از نویسندگان ناشناس" هست که آقای محی الدین عزیز معلم زبان فارسی دبیرستان ما اونو معرفی کرد. 

چند هفته پیش توی مترو بودم، دیدم همه سرا توی گوشیِ، اومدم بیرون و بین مردم قدم زدم دیدم خیلی ها سرشون توی گوشیه، تو خونه هر کی گوشی داره سرش تو گوشیِ، توی مهمونی ها، بین دوستا و.... 

علاوه بر طلوع و غروب و حرکت قشنگ ابرها، صلابت و زیبایی کوه ها، حرکت باد بین شاخه های درخت ها، ما چند تا لبخند روی لب مردم توی خیابون رو از دست دادیم؟ چقدر لذت هم صحبت شدن با مردمی که مثل خودمون هستن رو تلف کردیم؟ چند تا نگاه محبت آمیز به پدر و مادرو؟ چند تا فرصت صحبت توی فامیل؟ و.... و از همه مهم تر:

این همه چیز رو از دست دادیم، در ازاش چی بدست آووردیم؟

Looks Like We Have Become Slaves To Our Cell Phones

پ.ن: اگر میخواید میزان استفاده از گجت ها تون رو بدونید، از این سرویس ها استفاده کنید، احتمالا مثل من چند دقیقه قفل میکنید! QualityTime، RescueTime و Moment

پ.ن2: اینا هم عکسای جالبیه، شبیه عکس بالا