نگاه به روزمره، از پنجره ای که "شاید" تا به امروز رو به ما بسته بوده است

۸ مطلب با موضوع «ماگمای مذاب» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ب.ظ جناب ss
من "پریودم" یا قرمزی که "سبز" است

من "پریودم" یا قرمزی که "سبز" است

یه حالت نعشگی بهم دست میده، به حس بینظیر. تو این مدت کسی نباید باهام حرف بزنه، موتور ذهنم روشن میشه و تمام مسایل رو تند تند تکرار و بررسی میکنه، دیالوگ های تمام شده یا ناتمام قبلی رو ادامه میده و با افراد صحبت میکنه. نمیخام کسی بیاد جلوم چون چیزایی که قرار بوده از طرف فراموش کنم رو یادم میاد و اگر در این بین چیزی بگه متاسفانه ترور میشه.

بچه ها بهم میگین پریود میشی، راس میگن. فقط اونا پریود رو از دیدگاه تخریب میگن چون تو ذهنشون پریود یه چیز بده، منم میگم پریود میشم ولی چون پریود رو یه عامل بسیار مبارک میدونم و بهش افتخار میکنم.

یادمه بهم گفت که معلم پرورشیشون میگفته هر وقت پریود شدید برا خودتون جایزه بخرید، چون اتفاق بسیار مبارکیه... راس میگه! نسل ما با همین پریود داره میره جلو. منم هینم... ببین من باید یه مسیری رو برم و یه کارایی رو بکنم، وقتی نکنم و جاش یه کارای دیگه رو بکنم "پی ام اس" شروع میشه، ولی برام قابل حس نیست. انقدر باید بگذره تا گند کاریام انباشته بشه تا یهو ببینم پریود ذهنی شدم. معمولا این قضیه با تشر یکی بهم شروع میشه. وقتی شروع میشه از همه چی فاصله میگیرم، حتی از زمین، چون باید ببینم که چیکارا کردم تا الان. اینجاس اون چیزایی که ولشون کردم رو میبینم و از افراد میخام ازم دور بشن. ممکنه یهو جملاتی تحکمی به افراد بفرستم و ازشون یه درخواست بکنم که مثلا دیگه فلان چیزو نگو یا فلان کار رو بکن. 

تنها چیزی که توی این مرحله کمکم میکنه گریه اس. چون دیگه رسما تحمل این همه فکر رو ندارم و واکنش بدنم اینه! گریه که میکنم راه رو دوباره میبینم، این اشک ها مثل ابپاش شیشه شور ماشین عمل میکنه و پیرودم کار شیشه پاک کن رو. پریود بهم میگه که زنده ام هنوز و راه ادامه داره. همین که اینو میفهمم خوشحال میشم و ادامه میدم، اگر این نبود، من نبودم! من یعنی اینی که الان هستم. شاید بگم از بهترین نعماته برام این موضوع. سخته برام ولی عاشقشم!

توصیه: در این دوران برای آرامش خودتون به من گیر ندید!این فرآیند ممکنه از چند ساعت تا چند روز طول بکشه.

از پریود نترسید، همیشه عامل مبارکی است، په فیزیولوژیکی، چه ذهنی... کلمه ای که برای ما تابو هست ولی نباید باشه، چون شناختش به ما کمک میکنه بهتر باشیم. سختی داره، اذیت داره ولی در کل خوبه..

سه تا مطلبم میذارم براتون که بخونید، الان پریودم و حوصله حرف زدن بیشتر رو ندارم:

خیلی بد توضیح دادم، خیلی! دوست داشتم وقتی این پست رو مینویسم، بیشتر در موردش و راه های شناخت اون صحبت کنم، شاید بعدا بروزرسانی بشه این پست. غلط های املایی-نگارشی هم از قصد درست نشده جهت حفظ فضای نویسنده /تمام./

۱۹ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۰ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss
چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۵۵ ب.ظ جناب ss
از کنار مسائل کوچیک ساده نگذرید-1

از کنار مسائل کوچیک ساده نگذرید-1

استاد درس پی ما یه پروژه اختیاری برای ترجمه کتابی که داره ترجمه میکنه داده و در ازای ترجمه و تایپ و ایناش 1 نمره میده. ولی خب سر کلاس چند بار گفت هدف من این نیست که برین بدین یکی دیگه ترجمه و حتی تایپ بکنه، در واقع میخواد علاوه بر اینکه کار خودش راه بیوفته، یه مزیتی هم به بچه‌ها برسونه.

حالا اینا رو برای چی گفتم؟ دیشب یکی از بچه ها اس داد که توی سال پایینی و یا بالایی‌ها که کسی رو میشناسی که با قیمت منصفانه ترجمه منو اوکی کنه؟ منم بهش گفتم که میشناسم ولی استاد گفته که به "ترجمه تو" قرار نمره بده و نه به "ترجمه"و این کار درستی نیست. بعد اون پرسید که مگه اون میفهمه که من ترجمه کردم یا نه؟ من هم این دیالوگ بینظیر از جدایی نادر از سیمین رو براش فرستادم:

نادر: ایشون یه دلیل برای من بیاره چرا باید تو این موقعیت پا شیم بریم خارج؟

سیمین: تو یه دلیل بیار چرا باید بمونیم؟

نادر: من هزار تا دلیل برات میارم.

سیمین: یکی‌شو بگو.

نادر: یکی‌ش پدرم. من پدرمو نمی‌تونم ول کنم، بازم بگم!

سیمین: ولی زنتو می‌تونی ول کنی!

نادر: من کی تو رو ول کردم؟ تو منو کشوندی دادگاه، تو برای من دادخواست طلاق فرستادی.

سیمین: اون می‌فهمه که تو پسرشی؟

 نادر: من که می‌فهمم اون پدرمه!

از ویکی گفتاورد 

بعدش بهش گفتم: اینم مثل همونه، تو خودت که میفهمی اون به "ترجمه تو" نمره میده... خلاصه انگار طرف با حرف من قانع نشد و گفت حالا یکی با انصاف معرفی کن و هیچ بازخوردی به حرف من نداد. منم صریح بهش گفتم که بهت معرفی نمیکنمش.

امروز هم با امیر داشتم بحث میکردم سره این داستان. اون اعتقادش این بود که استاد میخواد کتابش ترجمه بشه و کاری نداره به این حرفا، ولی خب این حرفش قابل قبول نیست چون خودش چند بار تاکیدکرد که خودتون ترجمه و تایپ کنید. بعد گفت که اگه اینجوری هست که کپ زدن تمرین هم همینه، که خودت(من) هم کپ میزنی. من حرفش رو 100% قبول دارم. این کار اشتباهیه. یکی از دوستام هست که واقعا به دلیل اینکه کپ زدن مشکل داره همه تمریناشو حتی توی خستگی زیاد هم خودش حل میکنه. ولی بحث اینجاس که اون کار اشتباه، ولی آیا این اشتباهی که من کردم مجوز اشتباه بعدی رو به من میده یا نه؟ یا اینکه باید اونو درست کنم؟ همونطور که قبلا توی پست دروغ عادیه نه؟ گفته بودم نباید از جهل آدما برای منافع شخصی سوء استفاده کرد. واقعا همین یه جمله کلید همه مشکلات هست:

اون نمیفهمه ولی من که میفهمم!!

بعد گفت که ما که پیغمبر زاده نیستیم. مشکل اصلی من دقیقا همین جاست. چرا دیدگاه 0 و 1 حاکم شده بر جامعه ما(شاید جهانی باشه، ولی من فعلا از ایران خبر دارم)، یا باید خوب بود یا باید بد. واگر بدی کار خوب بتونه بکنه پسندیده نیست و اگر خوبی کار بدی بکنه دهنش رو صاف میکنیم. من مطمئنم نسبت به شناختی که از خودم دارم بده هستم و تعارفم با کسی ندارم. ولی نمیدونم چرا وقتی میخوام یه کار درست انجام بدم انقد در مقابلش موضع گرفته میشه! توی پست بعدی درباره حذف پزشکی  و داستان هایی که پیش اومد براتون میگم. اونجام دقیقا اینجوری شد. ببینید، من آدم اخلاق مداری نیستم، ولی دارم تلاش خودمو میکنم، تو هر ده تا شاید بتونم جلوی یکیشو بگیرم ولی خب جلوی یکیشو میگیرم. بابا کسی یه شبه به عرش نرسیده و پیغمبر زاده نشده،برای بالا رفتن از نردبون باید پا رو گذاشت رو پله اول. اصلا این مورد که گفتم بهانه ای بود که فقط بگم اشتباهای کوچیک برای ما عادی شده، یادمون رفته که اینا اشتباهه، چیزای کوچیکی هست که از کنارشون نباید ساده گذشت. نفس انسان ذاتا فراموش کاره و همه پیامبرا و امام ها هم که اومدن، قصدشون یادآوری فطرت ما بوده. لطفا به هم یادآوری کنید مسائل کوچیک رو، حتی اگر گوش نکرد... فقط یه مشکل اضافه برای کسی که این موضوع رو شنیده ایجاد میشه اونم اتمام حجت هست، یعنی اگر کسی چه این دنیا چه اون دنیا بهش گیر بده نمیتونه بگه نمیدونستم. 

دوباره میگم، هدفم از نوشتن پست همونطور که گفتم اینه، لطفا از کنار مسائل کوچیک ساده نگذرید...

۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۲:۵۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss

بی پروا بگم، میترسم!

    کلی آهنگ، کتاب و فیلم و عکس جالب آماد کرده بودم که روی وبلاگ باهاتون به اشتراک بذارم اما نشد چون ترسیدم. رک و راست بهت بگم که میترسم، وقتی یه چیزی به شما بدم من مسئول اون هستم که شمارو باهاش آشنا کردم و از این مسئولین میترسم. راجع به چیزای خاصی حرف نمیزنم، هر چیزی. میترسم  وقتی در حال گوش کردن آهنگیه که من بهش دادم و فیلم به سفارش من میبینه میتونسته کار مفید تری بکنه، یا مثلا اگه این نبوده از روی بیکاری ممکن بوده یاد خدا بیوفته و میترسم از اینکه این فرصتو از بقیه بگیرم.حالا عکس العمل طرف چه غفلت باشه، چه کاره بد، چه کار بیهوده. 

    من به قدر خودم گناه و اشتباه دارم و نمیخام برام توسط بقیه مشکل ایجاد بشه. حوصله به دوش کشیدن اشتباه بقیه رو ندارم. از اینکه من یه حرف بزنم و طرف توی فانتزیش یه چیز بد برداشت کنه، میترسم چون باید جواب پس بدم.شمایی که منو میشناسین میدونین که من عاشق اشتراک اطلاعاتم و کافیه بفهمم طرفم نمیدونه یه چیزی رو، بمبارونش میکنم و دوست دارم اطلاعاتمو رایگان در اختیار بقیه قرار بدم  که این اخلاقم با این منطقم خیلی وقتا تو روی هم وایمیستن و من زجر میکشم. و صبر میکنم به همون معنای گیاه بدمزه، عذابم میده ولی خب انگار چاره ای نیست. شاید بگین داره زیاده روی میکنه و همش تخیله ولی متاسفانه اینو وقتی فهمیدم که دیدم داره اتفاق میوفته. وقتی عکس العمل در قبال چیزایی که به بقیه دادم رو دیدم و برداشتی که ازشون شد واقعا کف کردم. یه موقع فکر میکنم که من در مورد وبلاگ مسئول نیستم چون کسی که اومده خونده و اشتباه کرده مسئوله و من مجبورش نکردم، اما بعدش میگم که اگه این نبود که نمیتونست بخونه پس مسئولم. فرقی نداره من یه چیز رو مستقیم بهت بگم یا بهت بدم و یا اینکه غیر مستقیم از حرفام و کارام برداشت بشه، چون  از من به تو یه چیزی رسیده. حتی شده وقتی یه تورنت دانلود کردم و مراما باید seed بکنم چون یکی هم برای من اینکارو کرده، اول باید مطمئن بشم که توش چیه بعد انجام بدم.

    چند وقتیه دارم روی این داستان کار میکنم. البته از دستم در میره اما سعی ام رو دارم میکنم. در کنار اون دارم سعی میکنم از این ایمیل های شایعه و اینا رو پخش نکنم، جک برای کسی نفرستم و اگه برام فرستادن برا کسی نخونم، مطالبو با منبعشون بگم و از این جور کارا. خیلی در مورد لینکی که به اشتراک میذارم فک میکنم تا محتوای دو پهلو نداشته باشه. جالبتر از اون از این ترسم میترسم که یه وقت میتونستم یه حرفیو بزنم که من فک میکردم ضررش بیشتره ولی برا یکی نفعش بیشتر بوده و اینجاست که رسما هنگ میکنم. توی یکی از داستانهای مستور بود، یکی از شخصیت ها حرفی زد که حرف دل منم بود "اگر کسی روزی حداقل یه بار گریه نکنه دیوونه اس" و الان میفهمم که قطعا همینطوره و ما نیز دیووانه ایم و چون همه دیووانه هستن ما نمیفهمیم چون یعرف الاشیا بالاضدادها نقطه

۲۱ تیر ۹۲ ، ۰۲:۲۹ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss
جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۳۴ ق.ظ جناب ss
تشدید

تشدید

   مصطفی مستور اومده بود دانشگاهمون، بیرون سالن داشتم با یکی از بچه ها صحبت میکردم که خیلی احساس جالبی دارم وقتی مستور میخونم، یهو یه حرف جالب زدم خودم موندم از کجا اومد یهو، گفتم موجه کتاباش میوفته روی موج طبیعی من تشدید میکنه. تشدید به زبان خودمونی اینه که با یه اتفاقی دچار نوسان با دامنه بیشتر میشی، حالا عوامل مختلفه، مثلا یه موج تماما یا قسمتیش بیوفته روی موج دیگه و دامنه رو افزایش بده. چند وقت پیش هم داشتم کتاب گریه های امپراطور فاضل نظری میخوندم که دقیقا همینطور شدم. سره یه مشکلی که برام پیش اومده بود خیلی ناراحت بودم و وقتی شعراشو میخوندم حس میکردم داره برای من میگه، قبلا چند بار خونده بودم شعراشو ولی هیچ وقت درکش نمیکردم، یا حداقل اینطوری نبود. شدیدا دچار تشدید شدم.

   شاید بدونید که بدن ما به خاطر ساختار منحصر به فرد DNA هامون، صدای منحصر به فردی هم تولید میکنه، پس قاعدتا ما هم میتونیم دچار تشدید بشیم. یادمه پروفسور قدرتی سره درس فولاد زمانی که داشت فرکانس طبیعی سازه رو توضیح میداد میگفت که شما هم فرکانس طبیعی بدن دارید که مثلا موقع دعا یا قرآن به صورت مشهود چپ_راست و یا عقب_جلو میشید. پس فک نکنم خیلی بیراه باشه این حرفم.

   وقتی دچار تشدید میشم شدیدا دلم برای خدا تنگ میشه. بارها شده داشتم توی مترو و خیابون مستور میخوندم یهو اینجوری شدم. انگار دارم تو یه ارتفاع 2 متری بالا تر از سطح زمین راه میرم و به همه تسلط دارم، آدما برام جالب میشن، میدونی انگار به جای اینکه موجم دچار افزایش دامنه بشه، روحم میشه و توی بدنم دیگه نمیشه نگهش داشت و هی بهم فشار میاره و میرم تو یه عالمه دیگه، کاملا حس میکنم دارم  یه فیلم میبینم، یه مستند، مثه این مستندا که درباره مورچه هاس، همش دارن دونه اینور اونور میبرن. گوشه چشمم اشک جمع میشه، دهنم تکون نمیخوره و فقط مثل تراکتور فکر میکنم. به خودم، خدا، اینکه چیکارا باید براش میکردمو نکردم، چه کارا نباید میکردمو کردم، بارها شده جلوی بغضمو بدجور گرفتم تو خیابون نترکم.

   بعد این سال ها به این نتیجه رسیدم که آدم خیلی احساسی هستم. نمیدونم چقد بروز میدم. فک کنم خیلی کم. یه بار مشاور روانشناسی دانشگاه گفت مثه یه سنگ توپری هیچ چیز از داخلت پیدا نیست. اولش بهم برخورد ولی دیدم راست میگه. برای خودم جالبه که دارم این حرفا رو میزنم ولی دوست داشتم حداقل شمایی که این سنگو میبینید، بفهمید توش چه خبره، همین!

۲۱ تیر ۹۲ ، ۰۱:۳۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss

حال این روزهای من

روزای عجیبی رو دارم سپری میکنم. خسته شدم از چیزایی که هست و خسته شدم از چیزایی که نیست. چیزایی که وقتی نزدیکشونم بی تفاوتم بهشون و وقتی همونا نیستن داغونم. خسته ام از بودن‌ها و حاضرها و از نبودن و غایب‌ها. فکر نمیکردم  بعد از این همه مدت که وبلاگ رو آپدیت کنم همچین حرفایی بزنم. کلی پست رو دِرَفت کرده بودم که بعدا بنویسم. حال خراب من باعث شد اینارو الان بنویسم.

 دارم راسموس گوش میدم، چند روایت معتبر مصطفی مستور میخونم،عشقی که عشق نیست رو دارم مثه زن حامله حملش میکنم و منتظرم سقطش کنم، ناخواسته بوده با اینکه قدمت داره‌ها، مثلِ بارداری فیلِ که دوسالی طول میکشه. نمیدونم چرا اینارو دارم برای شما میگم. از خودمم خسته‌ام. خسته ام حیرانی، از بحث هایی که 5 ساله به نتیجه نرسیده، از آلودگی، از ترافیک، از دوست، شبه دوست،خسته ام که انقد دنبال کسایی بودم که دوسشون داشتم و بهم بهشون نرسیدم، امیر، جمشید، ثارالله، محسن با شما هستم. اونی که دوست دارم باشم با اونی که هستم و اونی که باید باشم 3 شخصیت جداست. تواین لحظهها فقط یه چیز حالمو خوب میکنه اونم روی ماه خداوند رو ببوسه که پیشم نیست بخونمش. مثل مرهمه برام. مسکنه برام. حس میکنم توی این عالم نیستم میخونمش. اگه الان تو خونه کسی خواب نبود یه دادی میزدم که شاید یکم خالی بشم!

بی سروته مثل همیشه، ولی همینه تا پیشم نباشی، فقط تو میتونی حالمو خوب کنی، اره…خوده خودت…همونی که دارم اینو برات مینویسم…. بیا پیشم،لطفا!

پ.ن: سقطش کردم.

۰۸ تیر ۹۲ ، ۱۴:۱۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss

آهای ستاره! زنده‌ای؟

از وقتی شروع کردم به مقوله فکر کردن درباره محیط اطرافم، یه مسئله‌ای که ذهنم رو خیلی مشغول کرده، داستان ستاره‌های تو آسمون هستن. بهش داری نگاه میکنی، مثله چی برق میزنه ولی نمیدونی زنده هستن یا مردن. عالیه این مفهوم! اصلا دیوونم کرده.

میرم جلو آیینه. به خودم نگاه می‌کنم. میگم این منم یا اثری از من؟ ستاره‌ هستش یا نورش که داره به من میرسه؟ کاش می‎شد داد زد که: آهای ستاره! زنده‌ای؟

یه مدتی خیلی درگیر این موضوع بودم. گشتم و از افراد مختلف پرسیدم که اصل من چیه؟ اگه بدونم اصلم چیه میفهمم هنوز زندم یا نه! رسیدم به سوال همیشگی خودم که هنوز جوابی براش ندارم. هدف آفرینش انسان چیه؟ نمیدونم تو نجوم چه جوری میفهمن این ستاره الان زنده اس یا مرده، ولی درونم بهم میگه که الان مُردی. چون از مرز‌هایی که برای خودت قائل بودی که نیوفتی توی دره  تجاوز کردی و پرت شدی. ولی گاهی وقت‌ها یه نفس مصنوعی (از عامل بیرونی) به زندگی امیدوارم میکنه و شاید خودش نجاتم داد...

۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۵:۳۱ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss

چرا ازپایین اومدن بقیه خوشحال میشیم؟

سوالیه که هر موقع امتحان‌ها میخاد شروع بشه و زمان اعلام نمرات به ذهنم میاد. توی ری‌مایندر موبایلم گذاشته بودم که آخر ترم پیش راجع بهش بنویسم اما نشد. الانم دیدم اگر ننویسم بازم میوفته عقب. یه توضیح بدم اصلا سوال چیه!

نمره ها اعلام میشه. تو یه دانشجو متوسط هستی. بالاتر و پایینتر داری. از کسی که بالاترته میپرسی چند شدی وقتی میگه میبینی تو بهتر شدی. یه ذوقی میکنی انگار 20 شدی. یا برعکس. کسی که از تو پایین تره نمره بهتری ازت گرفته. هی تیکه میندازی و ته دلت بهش فحش میدی. من روراست 80-90% چیزی که گفتم هستم. تو هم به خودت رجوع کن درصد بگیر.

هنوز نفهمیدم منشا این احساس چیه. شاید یه جور حسادت! تنها چیزی که میتونم بگم اینه که بدم میاد از دیگران به عنوان پله استفاده کنی و پاتو بذاری رو گردنشون بری بالا، چون آدم زیاده این کارو باهات بکنه و معمولا هم میکنن. یه حدیث بود که یادم نیست از کدام معصوم هستش در این مضمون که نمیمیری مگر کاری که در مقابل کسی انجام دادی یکی روی تو انجام بده. حس خوبی نیست. سره یه امتحانی استاده فرمولارو نداده بود، یکی زده بود فرمولارو تو ماشین حسابش. استاده فرمولارو نداد تا ته امتحان. این میگف خدا خدا میکردم نده فرمولارو من بیشتر بشم. که تقریبا محقق شد خواستش. وقتی داشت تعریف میکرد یه حس انزجار ازش داشتم. بعد با خودم گفتم منم اینجوری هستم؟ شاید اینجا نه، ولی یعنی تو جاهای دیگه هم خیلی انسان هستم؟ جواب به این سوال میتونه بهمون نشون بده تو زندگی چیکاره هستیم. البته معمولا تا موردی پیش نیاد، نمیشه نظر داد. 

یه سری بحثا نتیجه گیری نداره. نتیجه نداشتن بستگی به مخاطب داره. اگر مخاطب قاطی نکنه و حال داشته باشه فکر کنه خوبه. این بحثم درونیه. اگر به نتیجه رسیدین بگین شاید درد منم همون باشه بشه درمانش کرد. البته اگر دردی باشه. اگر درد بود میرفتیم دنبالش تا حالا...

۰۶ تیر ۹۲ ، ۱۵:۲۱ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss