نگاه به روزمره، از پنجره ای که "شاید" تا به امروز رو به ما بسته بوده است

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

زشته، آبرو دارم!

احتمال زیاد همتون عروسی رفتین و دیدین که به طرز وحشتناکی غذا دور ریخته میشه. این بار نمیخوام از پنجره اسراف به قضیه نگاه کنم، از پنجره انسانیت که داره یواش یواش پایه هاش سست میشه...

ایده این نوشته رو چند سال پیش مامانم داد که میگفت تو عروسی همه ریخته بودن کلی گوشت و جوجه و مرغ برداشته بودن و نخورده کنار بشقابشون مونده بود. میگفت چقدر ما بی رحم هستیم که یه حیوون رو توی بدترین شرایط نگهداری میکنیم و به حالت بد میکشیمشون و آخر سر نمیکنیم حداقل بخوریمشون، میریزیمشون دور! چرا؟ چون آبرو داریم، زشته یک یا دور جور غذا باشه، باید 10 تا باشه، اونم چند برابر ظرفیت معده سه نسل مهمون ها تا آبروی ما حفظ بشه.

توی دانشگاه و ادارات دولتی یه نگاه روی میزهای سلف بنداز، پر از غذاهای نصف کاره... چرا؟ چون زورم اومده بگم یکم کمتر بریز برام، چون ترسیدم دوستام بهم بگم سوسول رژیم گرفتی و اینا. یا توی خونه موقع مهمونی کلی مواد غذایی دور ریخته میشه که آبروی ما حفظ بشه. چون اگر یه دیس پلو اضافی از سر سفره برنگرده همه میگن نداشته غذا درست کنه.

اون برنج و لپه و سبزی هم که داره از بین میره فکر نکنید که گیاهه و نمیفهمه، قسمت زیادی از مزارع قبلا جنگل و مرتع بوده و بعد از تبدیل اون به زمین کشاورزی کلی حیات گیاهی و جانوری اونجا نابود شده.

این آبرو دقیقا چیه؟ جلوی کی باید حفظ بشه؟ کسی که نمیفهمه من حاضر نشدم برای اینکه تو پشتم حرف نزنی، یه مرغ بیشتر بندازم تو سطل بذار بره همه جا بگه فلانی گدا بازی درآوورده، چون تو یه جون نجات دادی و اون چند تا مغزو آلوده کرده! برای چیزهایی که فکر میکنیم درسته باید بیشتر  بجنگیم و از لوم لائم نترسیم، چون همیشه هست...

/تمام./

۱۷ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۵۰ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss
دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۳۷ ق.ظ جناب ss
دید کوتاه مدت و دید بلند مدت

دید کوتاه مدت و دید بلند مدت

نیمه های ماه رمضون بود که افطاری خونه پسر عموم اینا بودیم. شوهر عمم بحث اینو داشت میکرد که جدیدا بنزین خیلی زود تموم میکنه و بنزین های جدید زود میپره. میگفت که اول فکر میکرده فقط مشکل خودشه، ولی بعدا که به دوستا و همکاراش گفته همه تایید کردن. پدر من که توی آزمایشگاه پژوهشگاه شرکت نفت هست، گفت که چند نمونه از بنزین های جدید رو آزمایش کردن و دمای تبخیر حدود 42 درجه بوده(یعنی دقیقا دمای امروز تهران). میگفت که پنتان بنزین های جدید، برای پایین آووردن عدد اوکتان بیشتره شده و خودش توی دمای تبخیر تاثیر داره، کما اینکه بنزین های قبلی حدود 20 درجه سانتیگراد بیشتر یعنی حدود 60 درجه دمای تبخیرشون بوده. شوهر عمم پرسید که خب این خوبه یا بد، بابام میگفت که همین حدودا درسته و بنزین خوبیه. شوهر عمم قاطی کرده بود که خب ما چیکار کنیم که داریم همش پول بنزین میدیدم و توی باک نمیمونه و از این جور حرفا. من اونجا بهش گفتم که شما داری توی کوتاه مدت این پول رو پرداخت میکنی و برات زور داره، ولی در واقع در آینده نزدیک بدون اینکه تو بفهمی از جیبت برداشته میشد، میدونی چرا؟ چون آلودگی زیاد باعث ایجاد سرطان های زیاد میشه و از بس هزینه درمان سرطان سنگینه، دولت مجبوره هم رو دارو هم رو درمان یارانه بده. دولت هم منبع اصلی درآمدش مالیات و نفت هست که در واقع از جیب من داره پول میره و یکی دیگه درمان میشه. این تازه بهترین حالتش بود که خودت و یا نزدیکانت به سرطان مبتلا نشن که اونوقت هزینه ها انقدر بالاست که ممکنه حتی به درجه فقر برسیم!

تازه این فقط از بحث سرطان بود. آلودگی محیط زیست، از بین رفتن گونه های گیاهی و جانوری که خودشون یا طعمه و یا شکار برای حیوانات دیگه بودن و بهم ریختن اکوسیستم، هزینه بازیابی اکوسیستم، هزینه مبارزه با حیوانات موذی (هر موش تو تهران 120 هزار تومان) که یه روز خوراک گونه منقرض شده بودن و... که بازم همه از جیب ما میره.

مورد دیگه که واقعا منو آزار میده ریختن زباله توی خیابون هست. ما نمیفهمیم که پول ریختن این زباله ها رو خودمون میدیم. با مثال توضیح میدم:

دو سال پیش رفته بودیم تالاب انزلی، غرق در زباله بود. هر زباله ای که بگی بود، از شیشه آب معدنی تا پوست میوه! خب باشه، مگه چی میشه؟ تالاب انزلی از دو جهت دارای اهمیت هست، یکی از لحاظ زیستی و محلی برای پرندگان مهاجر و دومی درآمد افراد بومی از طریق گردشگر و بازدید کننده ها از تالاب که اولی روی دومی تاثیر داره. زباله ها مخصوصا پلاستیک ها هم غذای این پرنده ها میشن و هم دور بدنشون گیر میکنه و زندگی یا پروازشون رو مختل میکنه(توصیه به شدت اکید میکنم حتما این سخنرانی TED  رو در مورد این موضوع ببینید، زیرنویس فارسی هم داره). همچنین در اثر تابش آب به پلاستیک ها امکان آزاد شدن مواد سرطان زا بیشتر میشه و باعث از بین رفتن تدریجی حیات آبی و گیاهی و پرندگان اونجا میشه. در نتیجه همه اینها منطقه دیگه از رونق گردشگری میوفته و باعث کمبود درآمد مردم و افزایش بیکاری میشه. حالا برای جبران این ها یا نرخ های موجود میره بالا و یا هزینها های دولت برای مقابله با بیکاری و مشکلات محیط زیستی زیاد میشه که باز پولش از جیب منو تو میره. دقت کردی؟ یکی توی جاده شمال آشغال میریزه، آبهای سطحی میریزدتش به رود ها، میره میرسه تا تالاب، مشکلات مذکور ایجاد میشه و در نهایت پول از جیب من میره!

توی شهر هم همینه. استدلال اونایی که آشغال میریزن اینه که شهرداری جمع میکنه، به تو چه! یکی اگه یه بار براش توضیح بده که ببین این آشغال تو، نیازه به کسی داره که جمع کنه، اون از شهرداری حقوق میگیره، یه دورم از ما ماهیانه، بعد شهرداری این قیمت رو میکشه روی عوارض شهری و درنهایت پولشو من باید بدم، پس به من ربط داره!

میرسیم مورد سوم، پریشب دوست بابام افطار اومد خونمون و با خودش یه جعبه بزرگ شیرینی خامه ای آوورد که تقریبا میشد 25 هزار تومان قیمتش رو تخمین زد. تقریبا همیشه اینطور هست که کسی که مهمون دعوت میکنه خودش شیرینی میخره و این شیرینی دوم وبال گردن آدم میشه. چون بعد مهمونی به خودی خود غذا میمونه و یخچال اینا جا نداره، معضل اینم میاد روش. از اونور علاوه به علاقه خودم به شیرینی خامه ای، با سبک زندگی الان ما جز ضرر چیزی نداره. و مورد سوم که باید بزور بخوری تموم بشه و کلا چیز ناپایداری هست. داشتم به این فکر میکردم که خب چیکار کنیم؟ دست خالی که زشته، چی ببریم... که رسیدم به گلدون!! واقعا با همین 25تومان و حتی ارزونتر(دو تا کاکتوس کوچیک) میشه هم به خونه میزبان زیبایی داد، هم موندگار هست، هم شادابی برای اهل خوبه میاره و هم هوا رو برات تصفیه میکنه. بهتر نیست؟

چیزی که الان بحث توی ایران و دنیا داغ هست توسعه پایدار هست، و این حاصل نمیشه مگر با نگاه کردن به افق های دورتر...

توسعه پایدار

خیلی دوست دارم به جریان یه موضوع تو آینده بپیوندم و ببینم تهش چی میشه برای من و برای بقیه. توی این زمینه احتمال بالا خیلی چیزا رو نمیبینم، همونطور که در مطالب بالا ندیدم، ولی برام جذاب هست و کلی ایده جدید برام درست میکنه. دوست دارم اگر جایی از مطالب بالا رو میتونید نقد کنید حتما از روی لطف برام انجامش بدید. در آخر امیدوارم مثل شعار اصلی این بلاگ، مصداق این گفته نشم....

/تمام./

۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۳۷ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss

حذف پزشکی

همونطور که توی پست های قبلی گفته بودم، میخوام اینجا براتون داستان حذف پزشکیمو تعریف کنم. داستان از اونجایی شروع شد که دو ترم پیش من توی 3 روز باید ده واحد رو امتحان میدادم، به این ترتیب که روز اول 5 تا، استراحت، بعد دوباره 5 تا. از اونجایی که بتن 2 دهن اینجاب رو مزین فرموده بودن، نرسیدم برای زبان تخ آماده بشم و چون باید بعد امتحانش ارائه مطلب هم میدادم که آماده نبود، تصمیم به حذف پزشکی این درس گرفتم. خب، تا اینجاش کاملا مثل همه پیش رفت تا حدود 3 ماه بعد. کلاسا شروع شده بود و زمان تحویل مدارک حذف پزشکی. سر کلاس پی استادمون اعتقاد داشت باید کلاس با یه حدیث شروع بشه، منم که هفته قبل داوطلب خوندن حدیث شده بودم، این حدیثو از امام علی انتخاب کردم، چون اگه پست های منو خونده باشین میدونین که یکی از دغدغه هام دروغه:

(علامة) اَلایمانُ أَن تُؤثِرَ الصِّدقَ حَیثُ یَضُرُّکَ عَلَى الکَذِبِ حَیثُ یَنفَعُکَ؛

(نشانه) ایمان، این است که راستگویى را هر چند به زیان تو باشد بر دروغگویى، گرچه به سود تو باشد، ترجیح دهى.

(نهج البلاغه، حکمت 458)

بعد از خوندن حدیث یه توضیح هم دادم که چیزی که بین دانشجو ها خیلی مرسومه اینه که به جای هم حاضری بزنن و اسم تو لیست بنویسن و از این دست کارا. گفتم که این از اون بدبختی های سطح بالاست، چون بدون اینکه برای تو نفعی داشته باشه داری برای منفعت یکی دیگه دورغ میگی و خودتو بعدا به دردسر میندازی. بعد کلاس دیگه تیکه ها و اینا شروع شد، خداروشکر من در زمینه ناراحت شدن یه کم کم استعدادم!! :) . هنوزم بعد گذشت تقریبا یکسال دارن بهم تیکه اش رو میندازن! بعدش رفتم پیش یکی از بچه ها که آدرس دکتری که پول میگرفت و گواهی صادر میکرد(بی انصاف 18 تومان میگرفت!) رو گرفتم که برم گواهی رو بگیرم که یکی از بچه ها گفت چون منم حذف پزشکی کردم یه گواهی مهر خورده بدون متن دارم برات میارم. منم خوشحال که 18 تومان رو زنده کردم. عصری که بهش پیامک دادم که ببینه میشه گواهی رو اوکی کرد یا نه، به شوخی گفت که تو که حدیث اینجوری میخونی که حتی اگه ضرر داشت براتون دروغ نگید، چرا داری اینکارو میکنی. منم اون موقع این دلیل رو آووردم که من در کل مریض بودم و با این شگرد، گواهی‌ای که میگیرم دروغ نیست. واقعا مشکل معده دارم و طبق نتایج اندوسکوپی که هفته بعد از پایان امتحان ها دادم در آستانه زخم معده! میباشم (توی عکس های ردیف اول التهابات قرمز رنگ معلومه!)

توجه! ممکنه عکس زیر حالتون رو بهم بزنه، ولی اگر دوست دارین داخل معده رو ببینین اینجوریه! توجه!

گذشت.یکی دیگه از بچه ها هم با کلی خوشحالی اومد گفت که 2 روزه دارم فک میکنم که یه ایراد ازت به خاطر حدیثی که خوندی بگیرم که خداروشکر پیدا کردم و همین داستان حذف پزشکیته. من در اون لحظه مونده بودم بخندم که به این رفتار جالب یا ناراحت شم از این خصلت ناپسند که اولیش اتفاق افتاد. به اینم همین جواب آندوسکوپی رو گفتم، ولی خب قانع نشد چون کمر بسته بود دهن منو صاف کنه :))

اندوسکوپی

ولی میشه اینو ربط داد به امتحان ندادن من؟ بعد از جلسه اخلاق هفتگیمون، از چند تا  از بچه ها پرسیدم که آقا داستان حذف پزشکی از نظر دینی چجوره. چند نفری گفتن نمیدونیم و اینکه یه مقداری مشکوکه. رفتم پیش استادم (روحی فداه)، گفت چون دانشگاه دولتی بودجه اش از بیت المال هست باید بری بپرسی، من نمیدونم ولی دانشگاه آزاد که خودت پولشو میدی فکر نکنم ایرادی داشته باشه.

دو سه روز جز به این نمیتونستم فکر کنم، داشتم دیوانه میشدم... از یه طرف ترمی بود که معدلم تاثیر داشت توی رفتنم به ارشد بدون کنکور و یه صفر همه چی رو به فنا میداد، از طرف دیگه فکر به اینکه ممکنه با این حذف معدلم بره بالا و ناحق جای یکی دیگه مستقیم برم ارشد و یا اینکه بعدا توی کار به خاطر معدل ممکنه منو توی اولویت قرار بدن و حق یکی از بین بره داشت خفم میکرد...چون همه پولی که در میاوردی در آینده حرام بود تلفن رو برداشتم زنگ زدم دفتر مرجع ام. یه آقایی گوشی رو برداشت و من بهش گفتم داستان رو. کلا نمیدونست حذف پزشکی چیه و من چی میگم، ولی هی میگفت دروغ نباید بگی و حرام هستش. قطع کردم. موندم چیکار کنم، به ذهنم رسید زنگ بزنم نهاد رهبری دانشگاه، چون هم قاعدتا به احکام آشنا هستن و هم میفهمن حذف پزشکی چیه. بعد از وصل کردن به رییس نهاد و مطرح کردن مشکل، ایشون چیز به درد بخوری به من نگفت و پیجوند قضیه رو و گفت باگ آموزشی هست. و واقعا هم بود. چون اگر کسی اون روز پدرش فوت کنه و نتونه بیاد و یا مثل یکی از دوستام روز امتحان به خاطر گودبرداری همسایه خونشون بریزه هیچ راهی جز حذف پزشکی نداره، در حالی که مشکل پزشکی نبوده. از یکی شنیدم که خودشون هم دارن اسمشو به حذف موجه تغییر میدن. مشکل اساسی دیگه این بود که معاون آموزشی دانشکده که از قضا همین استاد پی مذکور بود. آدم گیری که  نمیشد باهاش قضیه رو درمیون گذاشت، چون ممکن بود اگر نظرم عوض شه و بخوام گواهی ببرم قبول نکنه. خیلی مردد بودم... بهش بگم، نگم، چیکار کنم. خلاصه بعد مشورت با چند نفر آخر دل رو زدم به دریا و گفتم راستشو میگم. براش تعریف کردم. بهم گفت ما میدونیم که تقریبا همه اینا تقلبی هست و کسی مریض نبوده ولی چیزی نمیگیم و قبول میکنیم، تو هم بیار قبوله. خیلی حس خوبی داشن که راستشو گفتم و مشکلی پیش نیومد.موضوع رو به مامانم گفتم. میخاست رسما بزنه منو که همه این کارو میکنن، با آیندت بازی نکن و از این حرفا. قهر بود باهام دو روز! خلاصه کلـــــی فکر... کلـــــــی فکر... بالا پایین و... حاضر شده بودم صفر رو قبول کنم!

چند روز بعدش زودتر رفتم دانشگاه تا کامل قضیه رو برای رییس نهاد تعریف کنم. گفتم تلاش آخرو بکنیم قبل پذیرش صفر. برخلاف پشت تلفن خیلی بد برخورد میکرد که دنبالش نباش و برو حذفش کن. منم به تمام دلایل بالا و اینکه خیلی رو دروغ حساس بودم ول کن نبودم. بهش موضوعی رو که استاد اخلاقم مطرح کرد رو گفتم. گفتم اگر پول این دو واحد رو بدم، انگار که من کلا این واحد رو برنداشتم دیگه. اگرم کسی میگفت که تو جای یکی دیگه رو گرفتی و نذاشتی درس رو برداره، بهش میگفتم که حذف اضطراری هم دقیقا همین شرایط برش حاکم هست، تو جای یکی اومدی و نذاشتی کس دیگه بیاد و خرجم گذاشتی رو گردن دولت ولی کسی کاریت نداره. اونجا بود که رییس نهاد زنگ زد معاون آموزشی دانشگاه و موضوع رو گفت. اونم تو فاز نبود و گفت این کارارو نمیخاد ولی من اصرار کردم که بیشتر براش توضیح بده. خلاصه بعد صحبتشون گفت که پولشو بده دانشگاه. خیالم راحت شد. مسئول اصلی کار قبول کرده بود و منم راستشو گفته بودم. همه چی ردیف شد. سبک شدم، در حدی که میتونستم بچسبم به ابرها... رفتم پول دو واحد رو پرداخت کردم و تمام.

توصیه ها:

  1. شبیه این مطلب، نوشته قشنگ آقای محمدرضا شعبانعلی رو بخونین.
  2. دفتر مراجع باید یه مقدار تخصصی تر باشه، مثلا دفتری مخصوص به دانشجو ها، کارگر ها، کارمند ها که دقیقا مشکلات قانونی و کمبود ها رو بدونه نه مثل این بنده خدا اوت باشه
  3. حداقلش اینه که اگر هر مرجعی نمیکنه این کارو نهاد های موجود بکنن. مثلا نهاد رهبری به جای شر و ور گفتن های عجیب غریب بین دو نماز و کارای مزخرف، بشینه مشکلات اینجوری رو دربیاره حل کنه، چون یه نهاد مذهبی- سیاسی هست که اولیش نیست! به رییس نهاد گفتم که ایشالله اینو که فهمیدین سعی میکنین برطرفش کنید دیگه، گفت نچ، کارای مهم تر داریم... واقعا گفت!

بروزرسانی: به پیشنهاد محمد قسمت آخر که توضیح واضحات بود رو حذف کردم و دیدم چقدر هم بهتر شد! ممنونم محمد :)

۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۳:۴۱ ۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss

وقتی عشق به ریاضیات فوران میکند!

 کتاب خدمتکار و پروفسور

پارسال که وبلاگ عالی یک پزشک، کتاب خدمتکار و پروفسور را معرفی کرد، توی اولین مراجعه ام به شهر کتاب خریدمش. داستان راجع به یه پروفسور ریاضی هست که حافظه اش بر اثر تصادف دچار اختلال شده و فقط یک روز دوام میاره و هر روز صبح همه چی یادش میره. روایت داستان از زبان یه زن خدمتکار هست که شوهرش مرده(فکر کنم، اینجاهاشو پارسال خوندم یادم نیست!) و با پسر حدودا دبستانیش زندگی میکنه. چون نگهداری از پروفسور سخت بوده، چند وقت یه بار خدمتکارا عوض میشن تا نوبت به این خانم میرسه و ماجراهای دیگه...

امروز بعد حدودا یکسال کتاب رو تو قفسه دیدم و گفتم بشینم بقیه اش رو بخونم. نثر کتاب جوری هست که آدمو با ریاضی دوست میکنه، از من که ریاضی خیلی دوس دارم بگیر تا همین خانم خدمتکار که اصلا تو فاز ریاضی نبوده و از یه جایی به بعد همه ذهنش میشه ریاضی و اعداد.

در روند داستان یه سری اتفاقا میوفته و زن برادر این پروفسور که مسئول نگهداری پروفسور هست، این خانم رو اخراج میکنه. پسر خدمتکار که پروفسور به خاطر شکل کله‌اش جذر صداش میکنه و خیلی تو مدتی که مادرش اونجا کار میکرده باهاش مانوس بوده، یه روز بدون اطلاع مادرش یه کتاب از کتابخونه میگیره و میره که با پروفسور بخونه. زن برادر پروفسور خیلی از این داستان عصبانی میشه و زنگ میزنه با مادره که بیا تکلیف مون رو روشن کنیم. این قسمت از کتاب رو بخونید: (کلی تلاش کردم که بچرخونمش نشد، کلی!شرمنده..)

قسمتی از متن کتاب

فرموله که نوشت خیلی ذهنم رو مشغول کرد. تو نگاه اول هر چی نگاهش کردم گفتم که قاعدتا باید این مثبت باشه، مگر اینکه اون i شیطونی کنه و منفیش کنه. یه پاراگراف خوندم دلم طاقت نیاورد. رفتم کاغذ برداشتم بشینم باهاش ور برم ببینم چجوریه. که نتیجه اش در سمت چپ تصویر دیده میشه، رسیدم به همون فرمول اصلی!

تلاش بنده برای حل مساله!

یهو یادم افتاد که این عدد رو به توان برسونم که ضریب میشه برای توان، نه اینکه توان بشه برای خود توان! هر چی فکر کردم چیکار کنم چیزی به ذهنم نرسید... رفتم سر بقیه داستان. این خانمه هم مثل من شده بود... نمیتونست ذهنشو منحرف کنه از این فرمول. میره کتابخونه و بعد از کلی گشتن میرسه به اینجا:

قسمتی از متن کتاب

یافتم! فرمول اویلر... آیپد رو برداشتم و رفتم توی برنامه MathPad که برای نوشتن فرمول هاست. خواستم ازش خروجی LaTeX بگیرم که گفت باید پول بدی و اینا. توی توضیحش چشمم خورد به اسم WolframAlpha. خودش بود... چرا به ذهن خودم نرسید! رفتم توی سایتش و Euler equation رو سرچ کردم:فرمول اویلر

و تمام. با گذاشتن عدد پی جای x عبارت اول میشه 1- و جواب معادله صفر میشه( توی عکس محاسبات خودم نوشتمش!). جالبه کلی تا حالا با این فرمول کار کرده بودم، ولی اصلا یادش نیوفتادم.

و اما... این همه حرف زدم برای چی؟ معرفی کتاب؟ پز دادن اینکه گشتم جواب مساله رو پیدا کردم؟ نچ!

معادله رو ببینین: 0=1+1-. به نظر من پروفسور خیلی قشنگ به زبون ریاضی حرف خودشو زد، گفت که این چه بحث مزخرفی هست که دارید میکنید، کارتون خیلی بیهوده اس، دقیقا مثل جمع کردن این دو عدد مساوی مختلف العلامه که آخرش میشه صفر!

این برداشت خودم از این قضیه بود، شاید در ادامه کتاب هم اینو گفته باشه ولی هنوز نخوندم نمیدونم. هر چی میگذره به این قضیه که باید حرفها رو غیر مستقیم به افراد بفهمونی تا بره توی ناخودآگاهشون بیشتر ایمان میارم و تمام تلاشمم میکنم که منم اینجوری بشم ولی از بس حرف میزنم نمیشه! باید اول سعی کنم کمتر حرف بزنم و بیشتر عمل کنم.

/تمام./

۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۱۷ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
جناب ss