نشسته بودن کنار خیابون، بالای میدون ولیعصر... سه نفر بودن. یکی گیتار میزد و دوتای دیگه فاز ناله برداشته بودن. جلوشون چند تا عکس از دوستشون که به روایت عکس بالا مریض هست و دارن برای درمان اون پول جمع میکنن...
رفتم ازشون عکس بگیرم، اول اجازه گرفتم گفت نه. گفتم صورت ها رو محو میکنم، بازم نذاشت. گفتم از این عکس ها عکس بگیرم؟ گفت نه! گفتم فقط از نوشته چی؟ بالاخره اجازه داد. میگفت نیما خودشم نمیدونه داریم براش پول جمع میکنیم.
من نمیدونم راست میگفت یا نه، من بهشون کمک نکردم چون اطمینان نداشتم. سه سال پیش که این پست قشنگ وبلاگ خاطرات یک پزشک قانونی رو خوندنم، همش این حرفش جلوی چشمم بود... دروغ یه سری آدم باعث شده که اگر کسی هم نیاز داشته باشه من نتونم بهش اطمینان کنم.وقتی پسر خالم که الان داره پزشکی میخونه و تو بیمارستان امام خمینی هست بهم گفت:" پول جمع کردن نمیخاد.. بیاد بیمارستان مفتی درمانش میکنن."، اطمینانم بیشتر صلب شد. با این بیمه جدید سلامت ایرانیان که همه الان بیمه هستن، البته من نمیدونم بیماری این نیما ( البته در صورت وجود نیمایی ) چی بود که نیاز به پول برای درمان داشت، و از چند و چون بیمه هم خبر ندارم، ولی حرف پسرخالم جای تامل داره!
امروز با حمید رفتم فیلم پرویز رو ببینم. توی حوه هنری داره در کنار م.شیمی، کارگردانی یاد میگیره و چند تا تجربه داره (حتی منم تو یکی از مستنداش بازی کردم که امروز گفت تدوینش تموم شده)، میگفت که برای یه مستند، خودش نشسته نقش یه گدا رو بازی کرده و توی یه ربع 8 هزار تومن کاسب شده.
همه اینارو که میذارم کنار هم، میبینم اگرم طرف واقعا نیاز داشته و من کمکی نکردم، حداقل تقصیر من یکی نیست...