مصطفی مستور اومده بود دانشگاهمون، بیرون سالن داشتم با یکی از بچه ها صحبت میکردم که خیلی احساس جالبی دارم وقتی مستور میخونم، یهو یه حرف جالب زدم خودم موندم از کجا اومد یهو، گفتم موجه کتاباش میوفته روی موج طبیعی من تشدید میکنه. تشدید به زبان خودمونی اینه که با یه اتفاقی دچار نوسان با دامنه بیشتر میشی، حالا عوامل مختلفه، مثلا یه موج تماما یا قسمتیش بیوفته روی موج دیگه و دامنه رو افزایش بده. چند وقت پیش هم داشتم کتاب گریه های امپراطور فاضل نظری میخوندم که دقیقا همینطور شدم. سره یه مشکلی که برام پیش اومده بود خیلی ناراحت بودم و وقتی شعراشو میخوندم حس میکردم داره برای من میگه، قبلا چند بار خونده بودم شعراشو ولی هیچ وقت درکش نمیکردم، یا حداقل اینطوری نبود. شدیدا دچار تشدید شدم.
شاید بدونید که بدن ما به خاطر ساختار منحصر به فرد DNA هامون، صدای منحصر به فردی هم تولید میکنه، پس قاعدتا ما هم میتونیم دچار تشدید بشیم. یادمه پروفسور قدرتی سره درس فولاد زمانی که داشت فرکانس طبیعی سازه رو توضیح میداد میگفت که شما هم فرکانس طبیعی بدن دارید که مثلا موقع دعا یا قرآن به صورت مشهود چپ_راست و یا عقب_جلو میشید. پس فک نکنم خیلی بیراه باشه این حرفم.
وقتی دچار تشدید میشم شدیدا دلم برای خدا تنگ میشه. بارها شده داشتم توی مترو و خیابون مستور میخوندم یهو اینجوری شدم. انگار دارم تو یه ارتفاع 2 متری بالا تر از سطح زمین راه میرم و به همه تسلط دارم، آدما برام جالب میشن، میدونی انگار به جای اینکه موجم دچار افزایش دامنه بشه، روحم میشه و توی بدنم دیگه نمیشه نگهش داشت و هی بهم فشار میاره و میرم تو یه عالمه دیگه، کاملا حس میکنم دارم یه فیلم میبینم، یه مستند، مثه این مستندا که درباره مورچه هاس، همش دارن دونه اینور اونور میبرن. گوشه چشمم اشک جمع میشه، دهنم تکون نمیخوره و فقط مثل تراکتور فکر میکنم. به خودم، خدا، اینکه چیکارا باید براش میکردمو نکردم، چه کارا نباید میکردمو کردم، بارها شده جلوی بغضمو بدجور گرفتم تو خیابون نترکم.
بعد این سال ها به این نتیجه رسیدم که آدم خیلی احساسی هستم. نمیدونم چقد بروز میدم. فک کنم خیلی کم. یه بار مشاور روانشناسی دانشگاه گفت مثه یه سنگ توپری هیچ چیز از داخلت پیدا نیست. اولش بهم برخورد ولی دیدم راست میگه. برای خودم جالبه که دارم این حرفا رو میزنم ولی دوست داشتم حداقل شمایی که این سنگو میبینید، بفهمید توش چه خبره، همین!